۱۳۸۷ آذر ۹, شنبه

ویولت

با دوستي صحبت مي کردم.جوابي به يک سئوالش دادم که سبب شد خودم کلي حال کنم با جوابم.بهم گفت تو خيلي جسارت داري که با وجوديکه اين همه آدم از نزديک مي شناسند بي پروا حرفت رو مي زني ومي نويسي! تا حالا نترسيدي يا شک نکردي؟بهش گفتم، اگه تا حالا شيرجه زده باشي مي فهمي من چي دارم ميگم.( البته تو حد و اندازه هاي يک شناگر متوسط و نه حرفه ايي) وقتي رو دايو مي ايستي و حالت استارت به خودت مي گيري.خيره ميشي به آب زلال پيش روت که هم به سمت خودش مي طلبتت و هم رعب آوره ... فکر مي کني به لحظه ايي که پرش رو انجام ميدي و آب با شدت هرچه تمامتر ضربه ميزنه به هيکلت، اگه بد بپري رسما شکمت مرخصه و حتي ممکنه رونهات کبود هم بشه از شدت ضربه .. فشار آب پره هاي بينيت رو به هم مي چسبونه،با سرعت ميري به سمت کف استخر... اگه ديگه برنگردي بالا چي؟ اگه عضلات پات بگيره و ياري نکنه چي؟ ... ولي وقتي صداي سوت مياد و همزمان فرمان پرش... ديگه به هيچکدوم از اين احتمالات فکر نمي کني... مي پري... هرچه باداباد ... بالاخره يه طوري ميشه.بي پروا نوشتن هم براي من حکم همون شيرجه و پرش تو آب رو داره.

۱۰ نظر:

ناشناس گفت...

سلام آقای صابر
اول اینکه کامنت گذاشتن این جا خیلی سخت است )-:

و دیگر اینکه
در بلاگ هایی که معرفی می کنید جای وبلاگهای ادبی هنری خالی بود ، من هم خواستم خودم را معرفی کنم ....
(-:

موفق باشی

ناشناس گفت...

سلام
مینو هستم 58 ساله از تهران
و وبلاگ نویس
هم سایت دارم هم وبلاگ
در وبلاگم بیشتر سعی میکنم مشکلات جوانان را برطرف کنم ادرس وبلاگ من:
www.hamekasamto.blogfa.com
و در سایت بیشتر سعی کردم سایت مرجع باشد و اموزنده
شاید بتوانم به این شکل به مردم کشورم و دگر مردم کشورها که بتوانند فارسی بخوانند کمکی کرده باشم
ادرس سایت من هم :
www.aghlam.com
با تشکر
مینو

ناشناس گفت...

رضا جان سلام.نجمه هستم از ایران. یک مطلب از وبلاگ http://farangi.blogspot.com/
خوندم، گفتم بد نیست شما هم بخونیدش و در موردش حرف بزنید. موفق باشید

ناشناس گفت...

ياسمن هستم خيلي خوشحال شدم شما رو ديدم تو تلويزيون.ويولت يكي از دوستان نازنيمه كه وقتي ديدمش ديدم به همون گلي نوشته هاشه. 6 ساله كه در بلاگفا بلاگ اسكاي و پرشين بلاگ مينويسم. تو اين وبلاگ در قالب خاطره نويسي ادمهاي نيازمند رو وصل ميكنم به اونهايي كه دوست دارن به نيازمندهاي واقعي كمك منن. در طي دو سه سال اخير با نوشته هام و كمكهاي مردم از سرتاسر دنيا انگليس امريكا كاناد المان دوبي و...تونستم ارزوي خيلي ها رو براورده كنم. يكي صاحب يه خونه اجاره اي شده كه تو ارزوهاش بوده يكي صاحب موتور شده يكي رفته سر كار يكي عمل قلب بچه اش جور شده و باورتون نميشه كه خيللي ها شون نديده و نشناخته كمك كردمن و بعدا دوست شدمي شماره داديم و شماره گرفيتم و همو ديديدم. شايد ديدن وبلاگم براتون جالب باشه.

ناشناس گفت...

سلام دوست عزیز این خانومی که در مورد وبلاگ ویولت صحبت کرن(همون خانومی که لباس زرد پوشیده بودند و وهاشون مردونه زده بودند) کاملا مشخص هست در زندگیشون به تعداد انگشتهای یک دست هم یک وبلاگ نخوندند و این اشخاص من نمیفمم چه لزومی داره در مورد چیزی که کاملا معلوم ازش چیزی نمیدونند نظر بدند آیا این توهین به شعور بیننده نیست؟

ناشناس گفت...

سلام آقا رضای عزیز
ممنون از حضورتان ، خوشحال شدم

من فعلاایران هستم... اما در تلاش گرفتن پذیرش برای ادامه تحصیل و رفتن هستم
تا چه پیش آید ؟

باز هم مرسی که سر زدی
با بهترین آؤزوها برای شما و همکارانتان

محمود

ناشناس گفت...

سلام...صفحه ی وبلاگ شما بسیار سخت باز می شه...نمی دونم شاید هم مشکل از
سیستم من باشه...یا سرعت اینترنت
به هر حال...چند لحظه ی پیش داشتم برنامه ای که درمورد وبلاگ ویلوت بود رو نگاه می کردم(البته برنامه رو دانلود کرده بودم) بعد گفتم یه سری به این جا بزنم....کار جالبیه کاری که شما می کنید...امیدوارم موفق باشید:)

ناشناس گفت...

با درود بی پایان به اقای رضا صابر تشکر و سپاس از کامنت شما
مینو حدادی

بلاگ دونی گفت...

حسین عزیز
من ماهمنیر رحیمی هستم. و ممنون از دقت شما و گذاشتن نظرتون
فقط خواستم ضمن عرض احترام عرض کنم، من از سال 2003 تا حالا وبلاگ نویس هستم و یکی از سرگرمی های اموزنده ام نیز وبلاگ خوانی است
اگر مایلید سری هم به مختصر من بزنید
mahmonir.com
باز هم ممنون

ناشناس گفت...

سلام اقای صابر می خواستم از برنامه زن امروز که شما و همکارانتان واقعا خوب اجرا می کنید تشکر کنم ما زنان ایران واقعا در بند هستیم روز جمعه داشتم تو خیابان را ه می رفتم حجاببم خوب بود مشکلی نبود ولی چند نفر بسیجی دورم کردند و موبایلم از م گرفتند و تمام مطالب توش خواندن و بعدش می خواستن سوار گشت ارشاد کنند که من فقط می پرسیم چه شده موضوع چیه جواب نمی دادند و بعد نمی دونم چه شد خدا کمکم کردهمان موقع سوار یک تاکسی شدم که بنده خدا سوارم کرد نمی دونم چطوری بگم بعد فهمیدم که حسینیه ارشاد انروز قراربود راه پیمایی بشه ولی من خبر نداشتم همه گفتند خوب شد سوار ماشین نشدم بعدباید جای می رفتم که عرب نی انداخت