۱۳۸۷ آذر ۹, شنبه

ویولت

با دوستي صحبت مي کردم.جوابي به يک سئوالش دادم که سبب شد خودم کلي حال کنم با جوابم.بهم گفت تو خيلي جسارت داري که با وجوديکه اين همه آدم از نزديک مي شناسند بي پروا حرفت رو مي زني ومي نويسي! تا حالا نترسيدي يا شک نکردي؟بهش گفتم، اگه تا حالا شيرجه زده باشي مي فهمي من چي دارم ميگم.( البته تو حد و اندازه هاي يک شناگر متوسط و نه حرفه ايي) وقتي رو دايو مي ايستي و حالت استارت به خودت مي گيري.خيره ميشي به آب زلال پيش روت که هم به سمت خودش مي طلبتت و هم رعب آوره ... فکر مي کني به لحظه ايي که پرش رو انجام ميدي و آب با شدت هرچه تمامتر ضربه ميزنه به هيکلت، اگه بد بپري رسما شکمت مرخصه و حتي ممکنه رونهات کبود هم بشه از شدت ضربه .. فشار آب پره هاي بينيت رو به هم مي چسبونه،با سرعت ميري به سمت کف استخر... اگه ديگه برنگردي بالا چي؟ اگه عضلات پات بگيره و ياري نکنه چي؟ ... ولي وقتي صداي سوت مياد و همزمان فرمان پرش... ديگه به هيچکدوم از اين احتمالات فکر نمي کني... مي پري... هرچه باداباد ... بالاخره يه طوري ميشه.بي پروا نوشتن هم براي من حکم همون شيرجه و پرش تو آب رو داره.

۱۳۸۷ آذر ۲, شنبه

۱۳۸۷ آبان ۲۴, جمعه

آذرستان

بلاگ آذرستان به نکته های متعددی در نوشته "خاک" اشاره کرده است. بنظر می رسد که او از زندگی کردن در ایران خسته است و می خواهد مهاجرت کند. او به دنبال بدست آوردن تجربیاتی است که انها را در زمان نوجوانی خود از دست داده است. گویا دور و اطرافیان وی او را سرزنش می کنند و از او می خواهند که خودش نباشد و به ماندن و پول دار شدن تن دهد. آذرستان نوشته است که تحقیر شده است و تحمل دیدن تحقیر شدن خود و دیگران را ندارد. وقتی که او اشاره ای به پیروزی اوباما میکند احتمالا نا امید است. اواز دوم خرداد و رای دادن به رئیس جمهوری صحبت میکند که به قولهای خود وفا نکرد. در واقع این نوشته، داستان غمگین اوضاع کشوری را توصیف می کند که جوانان آن سر خورده و دلشکسته و نا امید به آینده هستند و چاره کار را در مهاجرت میبینند. ولی آیا مهاجرت و فراراز ایران تنها راه حل درست برای داشتن زندگی بهتر و خوشبختی است؟

۱۳۸۷ آبان ۱۶, پنجشنبه

زنانه ترین اعترافات حوا

آدمیزاد است دیگر . پاری وقت ها برای خاطر دل پدر و مادرش زندگی می کند. برای خاطر آنها سر به زیر می شود ، درس می خواند و دکتر می شود ، به کار هیچ دسته و فرقه ای کاری ندارد و فضولی نمی کند ، کتاب های نا مربوط نمی خواند و فیلم نگاه نمی کند و طرف مطربی نمی رود و ... پاری وقت ها هم فقط ادای این کار ها را در می آورد . آخر دلشان گناه دارد
بله . آدمیزاد است. پاری وقت ها هم به خاطر کسی که دوستش دارد زندگی می کند. برای خاطر او از لذت بخش هایش دست می کشد. آدم هایی که دوست دارد را حذف می کند. جاهایی که دوست دارد را هم. حتی غذاهایی که دوست دارد را هم هم! اینجا البته کمتر می شود که ادا در بیاورد. آخر دل خودش هم گناه دارد
این آدمیزاد پاری وقت های خیلی کمی هست که برای خاطر دل خودش زندگی کند. اگر زن باشد که حتی دل اش و خاطرش را اغلب گم و گور هم می کند
ولی فکرش را بکن چه کیفی دارد بعد از این همه زندگی کردن برای خاطر بقیه ، بعد از کلی کار که دیگر نمی دانی کجایش به خاطر چه کسی بوده ، یک چای داغ و خوشرنگ برای خودت بریزی و لم بدهی روی مبل و وقتی همه جا ساکت است، آرام آرام بنوشی اش.فکرش را بکن